گلشیدگلشید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

عشق نو پای زندگی ما

اسباب بازی ها

نازگل مامان ... این یکی از اسباب بازی های دوست داشتنی شما هستش در یک چشم به هم زدن همه ی حلقه ها رو سوار می کنی و جوجو اردک رو روشون میذاری و با یه دست و هورای مامی و بابی، همگی کلی ذوق می کنیم ... (وقتی که 9 ماه و نیمه بودی شروع به تلاش برای سر هم کردن این اسباب بازی داشتی و الان بعد از گذشت تقریبا 10 روز، خیلی سریع همه رو روی هم می چینی  ... البته بعضی وقتا هم ترتیب حلقه ها رو از بزرگ به کوچیک رعایت نمی کنی )   اینم یکی دیگه از اسباب بازی های شماست که برای سنین بالای 3 سال هستش ، که به کمکش اعداد، رنگ ها، اشکال هندسی و چیزهای دیگه رو قراره یاد بگیری ... ولی از وقتی که 5 - 6 ماهه بودی من مجبور شدم که این اسباب بازی...
24 فروردين 1392

ادامه ی آلبوم نوروزی!

١١ فروردین 92 - بوشهر ، نخلستان آبپخش     12 فروردین 92 - دزفول - گلشید و الناز، دختر عموهای دوقلو! در جدال بر سر یک بسته آدامس!   12 فروردین 92 - دزفول - واقعا که! من نشونده بودمت روی صندوق عقب! این بالا چیکار داری آخه وروجک؟! (به تنهایی و بدون هیچ کمکی از روی صندوق عقب، اومدی نشستی روی سقف! این از اون کاراییه که معمولا بچه های 9 ماه و نیمه انجام نمیدن!)   همون موقع! - همون جا! - گلشیـــــد لا لا!   13 فروردین 92 - دزفول ، بیشه زاویه (زوویه) - سیزده بدر ...
22 فروردين 1392

سفرنامه نوروز 92

قبل از اینکه سفرنامه ی نوروز 92 رو برات بگم، می خوام قبلش یه خلاصه ی کوچولو از سفرهایی که تا الان داشتی رو برات بنویسم؛ 1) 30 روزه بودی که اولین سفر هوایی رو از تهران به سنندج داشتی. 2) 42 روزه بودی که با ماشین رفتیم به کرمانشاه. 3) تقریبا 3 ماهه بودی که با ماشین رفتیم دزفول (عروسی عمو احمد).  4) تقریبا 4 ماهه بودی و رفتیم اصفهان. 5) 5 ماهه بودی که اولین سفر با قطار رو داشتی به دزفول. 6) 7 ماهه که شدی، رفتیم کاشان. 7) و 29 اسفند 92، تو 9 ماه و 5 روز داشتی که برای تعطیلات نوروزی عازم دزفول شدیم...   و توی همین تعطیلات بود که اهواز و آبادان و بندر دیلم و بندر گناوه و بوشهر رو هم دیدیم اینجا چند عکس از این مس...
22 فروردين 1392

سال نو مبارک (سال 1392 - سال مار)

زمان دقیق تحویل سال نو 1392 لحظه تحویل سال 1392 هجری شمسی به ساعت رسمی جمهوری اسلامی ایران ،ساعت ۱۴:۳۱:۵۶ روز چهارشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۱ هجری شمسی است.  ************************************************ مثل هر سال، آخرین روزای اسفند، راهیِ دزفول شدیم. سال 91 سال کبیسه بود و 30م اسفند سال تحویل شد. سال 92 رو کاملاً متفاوت با سال های قبل شروع کردیم، به معنای واقعی کلمه "متفاوت"!!! یادم نمیاد کی سال تحویل شد و صدای سورنای همیشگی رو هم که از تلویزیون پخش می شد، به یاد ندارم! ... من و بابی (والبته عموها و زنعموها) چنان در حال رفت و آمد و بغل کردن و چرخوندن گلشید بودیم تا شاید بتونیم آرومش کنیم و کمی از لحظه های ...
19 فروردين 1392

اووووووووووووووووووووو

سن: 8 ماه و 23 روز  ......  (پنجشنبه 17 اسفند 91) گلبرگم هنوز داره رو حروف صدا دار کار میکنه! امروز بالاخره یه صدای جدید به جز اِ  اِ  اِ اِ  اِ  اِ  اِ و آ آ آ آ آ آ آ آ آ (AAAAAAAAAA , eeeeeeeee ) ازش شنیدیم و کلی ذوق کردیم صدای اوووووووووووووووووووووووووو ooouuuuuu گلِ مامان ، وقتشه که دیگه کمی هم رو بقیه ی حروف مثل: د د د د د د و ب ب ب ب ب ب و م م م م م م م م و اینجور صداها کار کنی ... ولی از این حرفا که بگذریم، اوووووووووووو گفتنت خیلی بانمکه، با لبهای غنچه ای خوشکلت ...
19 اسفند 1391

ادامه ی پست قبلی (دَس دَسی کردن)

نازگل مامان انقده شیطونی کرد و با کفِ دستش روی کیبورد کوبید که مامان حواسش پرت شد و پست قبلی رو نصفه نیمه تایید کرد و فرستاد روی آنتن! (از اون غلطای املایی و انشایی که توی نوشته م هست و این که کیبورد رو له و لورده کردی و انگلیسی شد و هر کاری کردم دیگه فارسی نشد، چشم پوشی میکنم! ) داشتم می گفتم بهارکم که، یه دونه از گوشواره هارو گوشِت کردیم ولی با جیغای خوشگلی که میکشیدی! ما هم از نفس افتادیم و گوش کردن دومین گوشواره رو گذاشتیم واسه فرداش ... فردا عصر که بابی اومد خونه، دست بکار شدیم ولـــــــــــــــــــــــــــــــــی، دیدیم که ای دل غافل! سوراخ پر شده و هر کاری میکنیم گوشواره توی این گوش نازنازی نمیره ................................
15 اسفند 1391

دست دستی کردن!

سن: 8 ماه و 20 روز بازم از نوشتن خاطرات این روزهای قشنگم عقب افتادم  برگِ گُلم ... این روزها من و تو زمان خیلی حیلی بیشتری رو با هم میگذرونیم و از با هم بودنمون حسابی لذت می بریم ... قایم موشک بازی میکنیم ... شعر می خونیم ... من قلقلکت میدم و تو قهقهه میزنی .... روی زانوهام می شینی و الاکلنگ بازی می کنیم .... عاشق بالا رفتن از روی پتوها و بالش ها هستی و من هم کنارت می شینم و مراقبم که اگه یهو افتادی توی هوا بگیریمت ... یا دور خونه می چرخی و به هر وسیله ای که برسی، چند دقیقه ای باهاش مشغول میشی .... عاشق شیرجه زدن توی گهواره ت هستی .... خیلی خیلی دوست دارم برات کتاب بخونم، ولی یه کتاب که دستم می گیرم، اصلا بهش رحم نمی کنی و فرص...
14 اسفند 1391

سفر کاشان

(چهارشنبه 25 بهمن 1391 - گلشیدم هشت ماه و 4 روزشه) یهو تصمیم گرفتیم بریم کاشان! در عرض یک ساعت چمدونو بستیم و راهی شدیم ... همه چی خوب بود و خوش گذشت بجز این که گلبرگم از این که زیادی بیرون از خونه بودیم، خسته شده بود و خیلی خیلی کم غذا می خورد به خاطر همین بدنش ضعیف شد و روز آخر سرما خورد و تمام مسیر کاشان تا کرج رو گریه کرد من و بابی هم حسابی شده بودیم ... چند یادگاری از سفر کاشان: کاشان - باغ فین کاشان - باغ فین - حمام فین کاشان - باغ فین - گلشید در حال مکاشفه! کاشان - خانه ی عامری ها کاشان - تپه های سیَلک ...
30 بهمن 1391

آش دندونی

24 بهمن 1391 ، روز هشت ماهه شدن خورشیدم، مامان جون زحمت کشید و آش دندونی پخت و جشن 8 ماهگی نازگلم رو گرفتیم. (جشن 7 ماهگی مصادف شده بود با امتحانای بابی امین، مامان فرشته هم سنندج بود، من و بابی و خاله با سه تا کیک لقمه ای، یه جشن خیلی کوچولو گرفتیم) ...
25 بهمن 1391