گلشیدگلشید، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

عشق نو پای زندگی ما

دست دستی کردن!

1391/12/14 18:05
نویسنده : مامی
303 بازدید
اشتراک گذاری

سن: 8 ماه و 20 روز

بازم از نوشتن خاطرات این روزهای قشنگم عقب افتادم عصبانی

برگِ گُلم ... این روزها من و تو زمان خیلی حیلی بیشتری رو با هم میگذرونیم و از با هم بودنمون حسابی لذت می بریم ... قایم موشک بازی میکنیم ... شعر می خونیم ... من قلقلکت میدم و تو قهقهه میزنیقهقهه .... روی زانوهام می شینی و الاکلنگ بازی می کنیم .... عاشق بالا رفتن از روی پتوها و بالش ها هستی و من هم کنارت می شینم و مراقبم که اگه یهو افتادی توی هوا بگیریمتقلب ... یا دور خونه می چرخی و به هر وسیله ای که برسی، چند دقیقه ای باهاش مشغول میشییول .... عاشق شیرجه زدن توی گهواره ت هستی .... خیلی خیلی دوست دارم برات کتاب بخونم، ولی یه کتاب که دستم می گیرم، اصلا بهش رحم نمی کنی و فرصت باز کردنتش رو هم بهم نمی دیقهر

تقریبا 10 روزه که با شنیدن صدای موسیقی شاد شروع به دست زدن می کنی قلب عاشق این کارِت شدم ... وقتی که به اصطلاح "دَس دَسی" می کنی، اون وقته که من و مامان فرشته و خاله جون با قربون صدقه بارونِت می کنیم ....

  • الان دیگه جاروبرقی رو میشناسی (و البته هنوز هم ازش می ترسی!نگران و  گریه)
  • الان دیگه رسما هر کی از در میره بیرون براش "بای بای" می کنی و دست تکون میدی ماچ
  • دیروز مورچه های روی زمین رو کشف کردی! و سه تا مورچه ی بخت برگشته رو با فشار دادن لای رشته های فرش، له و لوَرده کردی قهر
  • تقریبا بدون کمک از مبل ها و تخت بالا میریتعجب!!!!!!!!!
  • از میز تلویزیون رد میشی و از سوراخا و حفره هاش رد میشی و از پشتش تلویزیون بیرون میایتعجب!!!!!!!!!!!
  • عاشق کیف بابی هستی و درآوردن کاغذای توش و پخش کردنشون چشمک
  • هر چیزی رو که بخوای ، تا اونو توی دستات نگیری و بدستش نیاری، آروم نمیشی، (تلاشت برای رسیدن به اون چیزی که می خوای، خیلی بانمکه، از روی همه چی رد میشی یا خودتو پرت می کنی وووو)
  • موقع غذا خوردن که که کلا سفره و غذاهارو بهم میریزی ! : اول با خالی کردن ظرف ماست شروع می کنی و مالیدن دستات و ماست به همه جااااااااااااااااااااا، بعد نوبت میرسه به غذاها و برنج و سالاد و هر چیزی که باشه .... مزه ی هر چیزی هم که روی سفری باشه باید تست کنی! ماء الشعیر هم خیلی دوست داریخوشمزه!!!!!!!!
  • داشت یادم میرفت .... مهمترین اتفاق این روزها اینه که؛ انقدر ماشالا ماشالااااااااااااااااااا خانوم شدی که کنار مامی، روی صندلی ماشین (صندلی شاگرد راننده) میشینی و مامی با آرامش رانندگی میکنه ماچ (البته یه آرامش کوتاه!چشمک)
  • یه چیز دیگه پریشب خیلی ناراحتم کرد و باعث شد من هم با تو کلی گریه کنم این بود که: من و بایی تصمیم گرفتیم که گوشواره هاتو بذاریم گوشِت ... اما چشمِت روز بد نبینه خانوم گلی، انقدر گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی، گریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه کردی که فقط یه دونه شو تونستیم گوشت کنیم .... اون یکی رو 
دیگه جونم برات بگه که .... 
خیلی خیلی دوستت دارم و برات میمیرم ...
baadan chand ta axe khoshgel be in post ezafe mikonam .... (nemidoonam kayboard ro chikar kardi ke dige farsi nemishe کلافه(
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)