یک سالگیمان مبارک!
یک ساله شدیم!
تو، گلشیدِ یک ساله!
من، مامانِ یک ساله!
و امین جون، بابای یک ساله!
روزِ یک سالگی ات روز شلوغ و پر تنشی بود ...
24 خرداد 92، مصادف شده بود با انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات شورای شهر! که شهر و خیابون رو پر از هیجان و غوغا کرده بود ....
از شب قبلش سرماخوردگی ات شروع شده بود و تب کرده بودی، مریضی سختی را گذراندی ... چند روز بعد من هم خیلی سخت سرماخوردم .... آن روزها مهمان هم داشتیــــــم!!!
.
.
.
برنامه های زیادی برای 24 خرداد 92 داشتیم ولی هیچکدام را نتوانستیم عملی کنیم
اولینش گرفتن جشن زادروز یک سالگی ات (که با تأخیر در 29 خرداد گرفتیم)
دومین برنامه، گرفتن عکس در یک مکان مشخص که هر سال (در سالهای آتی) در روز تولدت در همان مکان عکس بگیریم.
سومین هم گرفتن مُهر از کف دست و پایت بود!
چهارمین آنها، اندازه زدن بلندای قد ت بر روی دیوار یا کمد بود!
پنجمین هم گرفتن عکس و عکس و عکس و عکس از زیباترین روزهای عمرم ....
نگران نیستم حالا، چون ما، همه را عملی می کنیم، فقط با کمی تأخیر!!!
خرداد 92 - جشن تولد یک سالگی - گلشیدم از روی تخت افتاده و چشمش کبود شده و کلا بیماری و بیحالی در چهره اش مواج است!
اما بگویم از این یک سال؛
در طول این یک سالِ پر از هیجان و شادی و غم و خستگی و شب نخوابی ها و روز بیداری ها و دردها و خوشحالی ها و خنده ها و بازی ها و یادگرفتن ها و... هنوز موهایت را کوتاه نکرده ایم! من و امین جان عاشق موهای فر فری ات هستیم و هر چه بلندتر می شوند زیباتر می شوند ...
در اولین روز ورود به 2 سالگی، صداهای جدیدی شنیدیم که همگی شـــــــــــــــــــــــــــــاد شدیم: دِ دِ دِ دَ دَ دَ بَ بَ بَ بَ ایس ایس ایس .... فوق العاده بود ... شنیدن صدایت که همراه با خنده است حسابی سرمستم می کند ...
هر روز و هر روز خدای مهربانم را شاکرم که تو را از او دارم...
امیدم، شادی ام، سلامتی ام، زندگی و عشقم... همه را از او دارم ...