خاطره های 2 ماهه شدن گلشیدم (2)
دختر نازنینم،
نوشتن خاطره های قشنگت انقدر طولانی شده که بعضیاش یادم رفته و باید فکر کنم تا یادم بیاد
غروب پنجشنبه بود که رسیدیم کرج، و برای گرفتن قد و وزنت باید تا شنبه صبر میکردیم... شنبه اول صبح رفتیم بهداشت:
در 53مین روز تولدت:
قد: 56 سانتی متر
وزن: 5 کیلو گرم!
ماشالااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا به دخمل تُپُلی مُپُلی مامان
گلشیدم...
هر چی فکر میکنم چیز دیگه ای از اون روزها یادم نمیاد ... تنها چیزی که هست 25 مرداد یادمه که رفتیم برای زدن واکسن دو ماهگیت ... من و بابی خیلی استرس داشتیم و نگرانت بودیم ... طاقت نداشتیم ببینیم گلمون درد بکشه ...
خانوم مهربونی که توی بهداشت بود و قرار بود واکسنتو بزنه، قبلش کامل برامون توضیح داد که قراره :
1. دو قطره فلج اطفال بهت بده.
2. یه واکسن توی پای راست بزنه که نه درد داره نه تورم و نه هیچ نشونه ای.
3. یه واکسن هم توی پای چپ که هم درد داره، هم قرمز میشه هم متورم
بعد از زدن واکسن ها و برگشتن به خونه، تو تب کردی و خیلی بی حال توی گهواره دراز کشیده بودی و توی خواب و بیداری ناله می کردی (منم خیلــــــــــی ناراحت و غصه دار بودم چون هیچ کاری نمی تونستم برای بهتر شدن حالت انجام بدم ...) تنها کاری که از دست من برمیومد، دادن قطره ی استامینوفن بود که وقتی می ریختم توی دهنت، با تمام انرژیت "اوق" میزدی و هر چی شیر خورده بودی بالا میوردی که نذاری اون دارو وارد دهن و گلو ت بشه! آخه قطره استامینوفن خیلی بد مزه س!
و 2 ماه بعد از تولد:
قد: 57 سانتی متر
وزن: 5400 گرم!
وووووووووووووووووووووووووووووووو فردای روز واکسن، ما جشن دو ماهه شدنت رو گرفتیــــــــــــــم:
این گوشواره های خوشگل، از طرف مامان جون و باباجون و خاله سروره، که برای عید فطر بهت عیدی دادن ... مبارکت باشه ناز گل ماماااااااااااااان