گلشیدگلشید، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

عشق نو پای زندگی ما

دُرود به زیباترین وُرود ...

1391/4/8 18:51
نویسنده : مامی
1,130 بازدید
اشتراک گذاری

قرار بود 25 خرداد بریم بیمارستان و مقدمات تولدت رو آماده کنیم تا تو بدنیا بیای... ولی انگار تو عجله داشتی و یک روز قبل (24 خرداد) ما رو راهی بیمارستان کردی...

24 خرداد 1391 (13 جون 2012 - 22 رجب 1433) ... ساعت 13:50 ... بیمارستان کسری (کرج) ... دکتر مریم مهریزی ...

پاهای کوچولوت رو به این دنیای زیبا گذاشتی... و من توی اتاق 204 تونستم از نزدیک یه فرشته ی کوچولو رو ببینمت و بغل کنم...

یه فرشته ی واقعی ... پاک ... زیبا ... دوست داشتنی ...

صدای اطرافیان رو میشنیدم که از زیبایی ِ این فرشته ی کوچولو تعریف می کردن... اتاق عمل یادم افتاد ... صدای اولین گریه ی تو که با صدای دکتر همراه شد : سلام خانوم کوچولوی خوشکل ... و بعد صدای بقیه ی پرسنل اتاق عمل که تو رو به همدیگه نشون می دادن و رو به من تکرار می کردن: چه نی نیِ خوشگلی داری، می بینیش؟!

***

24 ساعت بعد از عمل از بیمارستان مرخص شدیم ... ده روز اول خیلی برای من سخت بود: درد عمل ... سردرد و سرگیجه ی عوارض بی حسی موضعی ... شیر خوردن تو ... خوردن و خوابیدنمون ...

با وجود اینکه تمام تن و بدنم پر از درد بود، ولی با نگاه کردن به چهره ی تو و چشمای سرشار از زندگیِ تو، تحمل همه ی سختی هارو برام آسون می کرد...

البته حضور مهربون مامان جون و بابا جون و بابی امین و عمه جون هم برای هر دوتامون آرامش بزرگی بود...

 ***

زندگی جدیدمون با ورود فرشته ی کوچولومون که نه ماه منتظرش بودیم، شروع شده بود ... زندگیمون پر از شادی شده بود ... همه چیز خیلی زیبا و فوق العاده بود ... تمام سختی ها شیرین بود ... هر روز چیزهای جدیدی رو در مورد تو کشف می کردیم ... سومین روز تولدت با لبخندی شیرین روی لبای کوچولوت غافلگیرمون کردی  ... چهارمین روز تولدت بود که وقتی انگشتم رو جلوی چشم هات حرکت می دادم، با چشم هات دنبالش می کردی و سرت رو می چرخوندی .... هشتمین روز تولد وقتی وزنت کردیم ٣٢٠٠ شده بودی ... دهمین روز تولدت نافت افتاد و یازدهمین روز حمام کردی ...

***

گلشیدم ... خیلی چیزا رو باید برات بنویسم ... ولی تمام روز و شبمون رو با حضورت پر کردی ... این چند خط رو تقریبا یک هفته طول کشید تا نوشتم و اینجوری تیکه تیکه شدن!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سارا
15 تیر 91 2:31
عزیزم سلام.خیلی سخته ولی شیرینه.مسئولیت بزرگیه.گلم شبا که نمیذاره بخوابم.امشب مادر شوهرم اومده نگه اش داره.زردیش هم از یه طرف شده مکافات.همه کارهاش رو خودم میکنم.حتی یه بار حموم بردمش.از کار وو زندگی انداخته من رو.کلی ناراحت می شه وقتی پوشکش رو خیس می کنه.تازه بعد از تعویض گلاب به روتون کار خرابی می کنه.مدام زبو نش بیرونه.انگشتاش رو اول دونه دونه می خوره و بعد با مشت.خلاصه مسئولیت بزرگیه.گلشید جونم رو ببوسید و از کارهاش بنویسید


اي جانم، فداي ساراي كوچولو:-* چشم خانمي:-*