رویا پردازی های منِ مادر!
با تو رویا پردازی می کنم
تو را نزدیک ترین دوست خودم می بینم، که در تمامی کارهایم حضور داری و بودنت در کنارم بر همه چیز ارجح تر است!
در رویاهایم به آینده های دور و نزدیک می روم...
منتظر 4 ساله شدنت هستم تا با هم سوار تاب شویم و هر کداممان که تندتر تابش را حرکت دهد، برنده بشود!
منتظر 5 ساله شدنت هستم تا با هم در هنگام بازی شنا و دوچرخه سواری، غرق در هیاهوووو بشویم...
منتظر 6 ساله شدنت هستم تا با هم دوره ی پیش دبستانی را بگذرانیم (شعر خواندن باصدای بلـــــــــــــــــــند، شمردن اعداد با صدای بلـــــــــــــــــــــــــند، تکرار الفبای شیرین پارسی با صدای بلـــــــــــــــــــــــــــــند...)
منتظر 7 ساله شدنت هستم تا با هم به مدرسه برویم و غرق در بوی کاغذهای نو و تازه ی کتاب ها بشویم...
و
و
و
منتظر 15 ساله شدنت هستم تا با رسیدن بلوغ، بیشتر و بیشتر با هم یکی شویم...!
کاش در آینده ی دور هم، همین توان و انرژی را داشته باشم تا تو بتوانی آن موقع هم (مثل الان!) مرا به عنوان یک "دوست" بپذیری...
در رویاهایم
آینده ای را می سازم که روزهایم، همچون الان پر از "تو" باشد...
گلشیدم
آن قدر دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت دارم، که فقط می خواهم "تو" باشی و بس.