روزانه های ما
گلشیدم
توی این دو هفته ای که گذشت، مثل همیشه هم لحظه های خوب داشتیم و هم سخت ... عزیز و آقاجون شنبه تا سه شنبه اومده بودن پیشمون و یه النگوی خیلی خوشکل برات هدیه آورده بودن که کمی برات بزرگ بود ... 16 بهمن بابی امین آخرین امتحانش رو داد و همه مون یه نفس راحت کشیدیم! ... 17 بهمن توی پارک استاد شهریار (کرج) یکی از مدرسه های بابی امین نمایشگاه برگزار کرده بود که من و شما هم همراه بابی رفتیم و بابی با کلی ذوق و شوق تو رو برد پیش شاگرداش که همه شون هم دخترای خیلی شیطونی بودن! ... بابی امین تقریبا از همه ی غرفه های بچه ها یه چیزی خریده بود ولی قشنگ ترین چیزی که گرفتیم یه گلدون بود که به شیوه تراریوم کاشته شده بود ...
و اما بگم از گلشیدم ....
هر روز شیطون تر، شیرین تر، خواستنی تر، گل تر، ماه تر و خیلــــــــــــــــــــــــــــــــی ترهای دیگه نسبت به روزهای گذشته میشی نازنینم .... 2 روز دیگه به 8 ماهه شدنت مونده ... الان از روی صندلی کوچولوت به راحتی بالا میری ! .... روی صندلی سرپا می ایستی! (البته دستت رو به پشتی صندلی نگه میداری) ... اگه صندلی کنار مبل باشه، خیلی آسون خودت رو بالای مبل می رسونی! ... چند روزیه که بدون جیـــــــــــــــــــغ و گریــــــــــــــــه کالسکه سواری می کنی! ... دیروز هم اولین تاب بازی توی پارک رو تجربه کردی!
گلبرگم...
20 بهمن سالگشت پیوند من و بابی امین بود ... خیلی خیلی خوشحالیم که توی ششمین سال با هم بودنمون تو هم کنارمون هستی ... دوسِت داریم
و اما سوراخ کردن گوشای نازگلکم (21 بهمن 1391) ... مبارکت باشه خانومم ... این گوشواره ها با نگین فرمزشون خیلی بهت میاد بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس