گلشیدگلشید، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

عشق نو پای زندگی ما

زندگیِ شیرین 3 نفره

1391/7/8 8:58
نویسنده : مامی
1,349 بازدید
اشتراک گذاری

گلشیدِ قشنگم...

امروز دقیقا 3 ماه و نیم از زندگی زیبای پر از شادیمون میگذره ... هر روزمون شیرین تر از روز قبله ... بودنت یه دنیا هیجان و انرژی وارد زندگیمون کرده ... هیچ نگاهی رو بدون لبخند رد نمی کنی ... الان دیگه کلی با هم حرف میزنیم ، اول حرفامون به "زبان گلشیدی" شروع میشه: اَََََََََََََََََ اُُُُُُُُآآآآآآآآآَََََََََََ .... بعدش من برات شعر می خونم ... بابی امین برات قصه میگه ...

 خورشیدِ زیبای ما

 

نازنینم...

دو هفته ی آخر شهریور رو برای عروسی عمو احد رفته بودیم دزفول ... روز تولد 3 ماهگیت، مراسم جهاز برون بود، و چون کلا خونه خیلی شلوغ بود فرصت گرفتن جشن و کیک تولد نشد...

گلشید در عروسی عمو احمد

اینجا عروسی عمو احمد و زنعمو فهیمه س .... و تو بعد از کلی رقصیدن و چرخیدن، لالا کردی .... فدات بشم گلبرگم .... (این لباس و کفشای خوشکل هم کادوی خاله آناهیتاس و او گل سر صورتیِ ناز رو هم بنفشه جون برات گرفته)

از وقتی که از سنندج برگشتیم، همه ش دوست داری که بغلت کنیم و بچرخونیمت و موقع چرخیدن تو هم همه ش به اطراف نگاه می کنی و لذت می بری! و به محض ایستادن از حرکت و یا حتی نشستن روی مبل، به نشانه ی اعتراض شروع به نق نق میکنی و تا چرخیدن و راه رفتن رو از سر نگیریم، نق نق ادامه داره!

من و بابی هم با کمال میل صبح تا شب در حال چرخوندنت هستیم ... ولـــــــــــــــــــــــــــــــی ... نه پا مونده برامون، نه کمر، نه دست، نه گردن! ... شبا بعد از خوابوندن نازنین دخملمون، بابی مچ دستای منو با روغن چرب میکنه و می بنده.

اما با وجود اینکه تمام بدنم پر از درده، باز هم بودن با تو خیلی شیرین و لذت بخشه، و از این که تو کنارمونی خیلی خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوشحالیم ... با نگاه کردن به چهره ی ماهِ نازنینت و دیدن لبخندِ شیرین و چشمهای پر از زندگی گلشیدمون، روزهامون رو پر از نور کردی ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)