گلشیدگلشید، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

عشق نو پای زندگی ما

چند وصیت برای دخترم

هیچ آدمی برای نصیحت شدن,گوش شنوا نداره و اصولا آدما دوست ندارن نصیحت بشن! به همین خاطر من برای تو چند وصیت دارم... بشنو و انجام بده .... دخترم در طول زندگی ات همیشه استقلال مالی داشته باش. ٢٠ دقیقه قبل از خروج از منزل کرم ضدآفتاب بزن. خودت را دوست داشته باش و به خودت اعتماد کن. با دیگران طوری رفتار کن که دوست داری با خودت رفتار شود: مهربان باش, بخشنده باش, صبور باش... مراقب پوست و موهایت باش. آرامشت را حفظ کن و خانم باش! خانم باش و لبخند بزن, همه چیز درست می شود. در لباس پوشیدن دقت کن. دنبال مد نباش, ساده و شیک باش. کم آرایش کن. آرایش زیاد, ملاحت و جذابیت صورتت را از بین می برد. استرس را از خود دور کن. ...
26 ارديبهشت 1393

چند عکس یادگاری

اصفهان - پاییز 92   پاییز 92   پاییز 92   یزد - زمستان 92 گلشید در حال شکار گربه!   زمستان 92 طراح این برج و اون لوکوموتیو، کسی نیست جز مهندس گلشیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد   مامان فدای تو بشه ... می بوسمت یه عالمه ...
14 اسفند 1392

زیبایی های خدا

خدای مهربونم ممنونم به خاطر این که فرصت تجربه ی این همه احساس زیبا رو به من دادی... . . . . . وقتی که به خاطر سردرد شدید, مسکن خوردم و خوابیدم، و بعد از گذشت یک ساعت با لمس موهای نرم تو  روی صورتم بیدار میشم.... چشامو باز میکنم و چشمای قشنگتو روبروم میبینم ...... و لب های کوچیک تو زیباترین لبخند دنیــــــــا رو به من میده ... همین لحظه س که من بیشتر و بیشتر عاشقِ خدای مهربونم میشم، برای این که فرصت تجربه کردن عشقِ تو رو به من داد ... . . . و صبحِ فردا هم با صدای مهربان امینم بیدار میشم ... و هر چه خدایم را شکر گویم باز کم است ... *** دوستتون دارم *** ...
14 اسفند 1392

دقایقی از سفر یزد

توی بغلم بودی و داشتیم توی زندان اسکندر یزد میچرخیدیم که یهو با دیدن یه پسر بچه ٣-۴ ساله, محکم پاهاتو بهم کوبوندی و بهم فهموندی که بذارمت زمین! بعد روبروش ایستادی و دقیقا حرکاتش رو تکرار کردی, اول زیپ کاپشنت رو باز کردی, و دو طرف کاپشنت رو با دست گرفتی (درست مثل کورش ٣-۴ ساله)... بعد دنبالش راه افتادی .... کوروش به دنبال مامانش و تو دنبال کوروش! کورش روی صندلی چوبی تزیینی نشست و مامانش ازش عکس گرفت... تو هم خواستی که روی صندلی بشینی و عکس بگیری, اما نه به تنهایی! خواستی که کورش هم کنار تو وایسه!  و من یه عکس خوشکل از گلشید و کورش گرفتم...   یزد - ٢٧ دی ١٣٩٢
30 دی 1392

یکی از هزاران خاطره ی قشنگ

دیشب کشف جدیدی داشتی! در حین انجام بازی و گردش متوجه لکه ای دایره ای شکل روی بازوی چپت شدی... این دایره, یادگاری واکسن بدو تولدت بود که با دیدنش ترسیده بودی ... تمام مدت انگشت اشاره ات را رویش نگه داشته و فشار میدادی, و به هیچ قیمتی حاضر به ول کردنش نیودی! حتی شام هم در همان پوزیشن خوردی! تصور کن!   ٢٢ دی ١٣٩٢
25 دی 1392